موبایل سامسونگ

ساخت وبلاگ
308 خوابم ببسته ای بگشا ای قمر نقاب تا سجده های شکر کند پیشت آفتاب دامان تو گرفتم و دستم بتافتی هین دست درکشیدم روی از وفا متاب گفتی مکن شتاب که آن هست فعل دیو دیو او بود که می نکند سوی تو شتاب یا رب کنم ببینم بر درگه نیاز چندین هزار یا رب مشتاق آن جواب از خاک بیشتر دل و جان های آتشین مستسقیانه کوزه گرفته که آب آب بر خاک رحم کن که از این چار عنصر او بی دست و پاتر آمد در سیر و انقلاب وقتی که او سبک شود آن باد پای اوست لنگانه برجهد دو سه گامی پی سحاب تا خنده گیرد از تک آن لنگ برق را و اندر شفاعت آید آن رعد خوش خطاب با ساقیان ابر بگوید که برجهید کز تشنگان خاک بجوشید اضطراب گیرم که من نگویم آخر نمی رسد اندر مشام رحمت بوی دل کباب پس ساقیان ابر همان دم روان شوند با جره و قنینه و با مشک پرشراب خاموش و در خراب همی جوی گنج عشق کاین گنج در بهار برویید از خراب 309 واجب کند چو عشق مرا کرد دل خراب کاندر خرابه دل من آید آفتاب از پای درفتاده ام از شرم این کرم کان شه دعام گفت همو کرد مستجاب بس چهره کو نمود مرا بهر ساکنی گفتم که چهره دیدم و آن بود خود نقاب از نور آن نقاب چو سوزید عالمی یا رب چگونه باشد آن شاه بی حجاب بر من گذشت عشق و من اندر عقب شدم واگشت و لقمه کرد و مرا خورد چون عقاب برخوردم از زمانه چو او خورد مر مرا در بحر عذب رفتم و وارستم از عذاب آن را که لقمه های بلاها گوار نیست زانست کو ندید گوارش از این شراب زین اعتماد نوش کنند انبیا بلا زیرا که هیچ وقت نترسد ز آتش آب 310 بازآمد آن مهی که ندیدش فلک به خواب آورد آتشی که نمیرد به هیچ آب بنگر به خانه تن و بنگر به جان من از جام عشق او شده این مست و آن خراب میر شرابخانه چو شد با دلم حریف خونم شراب گشت ز عشق و دلم کباب چون دیده پر شود ز خیالش ندا رسد احسنت ای پیاله و شاباش ای شراب دریای عشق را دل من دید ناگهان از من بجست در وی و گفتا مرا بیاب خورشیدروی مفخر تبریز شمس دین اندر پیش دوان شده دل های چون سحاب 311 زشت کسی کو نشد مسخره یار خوب دست نگر پا نگر دست بزن پا بکوب مسخره باد گشت هر چه درختست و کشت و آنچ کشد سر ز باد خار بود خشک و چوب هر چه ز اجزای تو رو ننهد سر کشد پای بزن بر سرش هین سر و پایش بکوب چونک نخواهی رهید از دم هر گول گیر خاک کسی شو کز او چاره ندارد قلوب 312 به جان تو که مرو از میان کار مخسب ز عمر یک شب کم گیر و زنده دار مخسب هزار شب تو برای هوای خود خفتی یکی شبی چه شود از برای یار مخسب برای یار لطیفی که شب نمی خسبد موافقت کن و دل را بدو سپار مخسب بترس از آن شب رنجوریی که تو تا روز فغان و یارب و یارب کنی به زار مخسب شبی که مرگ بیاید قنق کرک گوید به حق تلخی آن شب که ره سپار مخسب
موبایل سامسونگ...
ما را در سایت موبایل سامسونگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ilia ebrahim11158 بازدید : 228 تاريخ : پنجشنبه 2 خرداد 1392 ساعت: 15:48